مسافر ( هرچی بخوای گیر میاری)
درباره وبلاگ


این وبلاگ تنها برای سرگرمی بوده و هیچگونه جنبه ی سیاسی ندارد
آخرین مطالب
نويسندگان
14 دی 1389برچسب:, :: 8:35 :: نويسنده : مسافر

Tsingy منطقه ای در ساحل غربی ماداگاسکار در قاره آفریقا میباشد که به دلیل طبیعت منحصر بفرد و عجیبی که دارد در لیست میراث جهانی یونسکو قرار گرفته است.از Tsingy با نام جنگ سنگ نام برده میشود و انواع و اقسامی از گونه های کمیاب و نا شناخته جانواران در این منطقه بزرگ و اعجاب انگیز زندگی میکنند .

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

 جنگلهای سنگ ماداگاسکار

8 دی 1389برچسب:, :: 13:9 :: نويسنده : مسافر

چرا هیچ کس دوست ندارد بند دوم مرغ سحر را بخواند؟



مرغ سحرنیازی به معرفی ندارد. سروده ای از محمدتقی بهار در دوران مشروطه که پس از آغاز حکومت رضا شاه به صورت ترانه اجرا شد. آهنگ این اثر، از مرتضی نی داوود، فوق العاده زیباست. آهنگ باو جود گیرایی زیر و بالای چندانی ندارد بنابراین حتی کسانی که با خوانندگی آشنایی ندارند می توانند آن را به راحتی بخوانند. اکثر خوانندگان نامی نیز اجرایی از مرغ سحر را به نام خود ثبت کرده اند که می توان به ملوک ضرابی، قمرالملوک وزیری، نادر گلچین، هنگامه اخوان، محمدرضا شجریان و نیز اجراهای متفاوتی از فرهاد، همای و محسن نامجو اشاره کرد

:آنچه تا کنون به عنوان مرغ سحر شنیده ایم عبارت است از بند اول این شعر

مرغ سحر ناله سرکن، داغ مرا تازه تر کن

ز آه شرر بار این قفس را بَر شِکَنُ و زیر و زِبَر کن
بلبل پَر بسته ز کنج قفس درآ، نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وَز نفسی عرصهٔ این خاک تیره را. پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد

ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن

نوبهار است، گل به بار است، ابر چشمم، ژاله‌بار است
این قفس، چون دلم، تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نِگَه‌ ای تازه گل از این، بیشتر کن
مرغ بیدل شرح هجران مختصر٬ مختصر کن

اماشاید خیلی ها ندانند که این فقط نیمی از مرغ سحر استو این شعر بند دومی دارد که تقریبا هیچ خواننده ای تمایلی به خواندن آن ندارد
:
بند دوم می گوید
عمر حقیقت به سر شد، عهد و وفا بی اثر شد
ناله عاشق، ناز معشوق، هر دو دروغ و بی ثمر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد
دیده تر کن
جور مالک، ظلم ارباب، زارع از غم گشته بی تاب
ساغر اغنیا پر می‌ناب، جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ ناله سر کن، از مساوات صرف نظر کن
ساقی گلچهره بده آب آتشین، پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین
ناله بر آر از قفس ای بلبل حزین
کز غم تو، سینه من، پر شرر شد، پر شرر شد

اما چرا کسی این بند را دوست ندارد؟
بند اول شعری انقلابی استکه به دستگاه ظلم می تازد، از زندانی و در قفس بودن آزادی خواهان گله می کند، آرزوی پایان شب تار ملت را دارد و مردم را به قیام و انقلاب جهت پایان دادن به ظلم و شکستن قفس فرا می خواند

اما بند دوم شعری اجتماعی است.شاعر در این بند از رواج دروغ، منسوخ شدن حقیقت طلبی، از بین رفتن عشق واقعی میان عاشق و معشوق و گم شدن مهر و محبت و شرافت گله می کند و از کسانی می نالد که وطن و دین را بهانه ای برای دزدی کرده اند. اینان چه کسانی هستند؟ تنها حاکمان یا تمامی مردم؟ فضای حاکم بر این بخش از شعر به مورد دوم اشاره دارد. همچنین زمانی که شعر از جور مالک و ارباب شکایت می کند اغنیا را به عنوان طبقه ای از جامعه به باد نقد می گیرد نه به عنوان بخشی از وابستگان دولت
در بند اول پیشنهاد شعله فکندن در قفس که همانا براندازی حکومت ظالم است مطرح می شود اما در مورد بند دوم شاعر هیچ راه حلی نمی یابد و در نهایت بلبل را فقط به بر آوردن ناله های حزین از دورن این قفس خود ساخته فرا می خواند

مردم ما همیشه دوست داشته اند که ریشه مشکلات را در حکومت بشناسند و خود را از هر گونه اشکالی مبرا بدانند از این روی خوانندگان همان بخشی از مرغ سحر را خوانده اند و می خوانند که مورد پسند عامه مردم است. جالب این جاست که برخی بی توجهی به بند دوم را به دلیل سیاسی بودن آن دانسته اند که چنین دیدگاهی موجب شگفتی است.

ما تا به حال بارها به دستور بند اول عمل کرده ایم و قفس را آتش زده ایم اما پس از فرو نشستن شعله خود را در قفسی جدید یافته ایم. ای کاش یک بار هم که شده بند دوم را بخوانیم


8 دی 1389برچسب:, :: 13:1 :: نويسنده : مسافر

چند صورت مي بينيد؟

 
 
 
 

 
 
 
 
 
 

تعداد صورت ها

 
 

 هوش شما

 
 

٠ - ٥

 
 

 کودن

 
 

٦ - ٧

 

کم هوش

 
 

٨ - ٩

 

طبیعی

 
 

١٠ - ١١

 

هوشیار

 
 

١٢ - ١٣

 

نابغه

 
 
 

7 دی 1389برچسب:, :: 11:24 :: نويسنده : مسافر

يک روز خانم مسني با يک کيف پر از پول به يکي از شعب بزرگترين بانک کانادا مراجعه نمود و حسابي با موجودي 1 ميليون دلار افتتاح کرد . سپس به رئيس شعبه گفت به دلايلي مايل است شخصاً مدير عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبيعتاً به خاطر مبلغ هنگفتي که سپرده گذاري کرده بود ، تقاضاي او مورد پذيرش قرار گرفت . قرار ملاقاتي با مدير عامل بانک براي آن خانم ترتيب داده شد .
پيرزن در روز تعيين شده به ساختمان مرکزي بانک رفت و به دفتر مدير عامل راهنمائي شد . مدير عامل به گرمي به او خوشامد گفت و ديري نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پيرامون موضوعات متنوعي شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکي پيرزن رسيد و مدير عامل با کنجکاوي پرسيد راستي اين پول زياد داستانش چيست آيا به تازگي به شما ارث رسيده است . زن در پاسخ گفت خير ، اين پول را با پرداختن به سرگرمي مورد علاقه ام که همانا شرط بندي است ، پس انداز کرده ام . پيرزن ادامه داد و از آنجائي که اين کار براي من به عادت بدل شده است ، مايلم از اين فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم داريد !
مرد مدير عامل که اندامي لاغر و نحيف داشت با شنيدن آن پيشنهاد بي اختيار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسيد مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بيست هزار دلار و اگر موافق هستيد ، من فردا ساعت ده صبح با وکيلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندي مان را رسمي کنيم و سپس ببينيم چه کسي برنده است . مرد مدير عامل پذيرفت و از منشي خود خواست تا براي فردا ساعت ده صبح برنامه اي برايش نگذارد .
روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردي که ظاهراً وکيلش بود در محل دفتر مدير عامل حضور يافت .
پيرزن بسيار محترمانه از مرد مدير عامل خواست کرد که در صورت امکان پيراهن و زير پيراهن خود را از تن به در آورد .
مرد مدير عامل که مشتاق بود ببيند سرانجام آن جريان به کجا ختم مي شود ، با لبخندي که بر لب داشت به درخواست پيرزن عمل کرد .
وکيل پيرزن با ديدن آن صحنه عصباني و آشفته حال شد . مرد مدير عامل که پريشاني او را ديد ، با تعجب از پير زن علت را جويا شد .
پيرزن پاسخ داد : من با اين مرد سر يکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاري خواهم کرد تا مدير عامل بزرگترين بانک کانادا در پيش چشمان ما پيراهن و زير پيراهن خود را از تن بيرون کند

7 دی 1389برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : مسافر

خط فقر کجاست ؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

 

 

خط فقر دقیقا همین جاست. فاصله ای هم با ما ندارد. درست زیر پای ماست.
خط فقر، خطی فرضی است مابین بتن یک پل. زیر آن خوابیدن و از آن عبور کردن به فاصله یک مصوبه! به فاصله یک امضای ناقابل
جمعی ناگهان از بالای آن میروند و جمعی زیر آن از چشم ها پنهان می مانند و شاید اصلا به حساب هم نیایند …
عدم ثبات اقتصادی و نداشتن امنیت شغلی، مالی و اجتماعی، ما را به زیر و بالای این خط منحوس سوق میدهد.
دنبال نرخ واقعی تورم و بیکاری نگردید چون خط فقر همین جاست! درست در یکقدمی ما و ما عابری گذران، فقط گذر میکنیم و آمارها را نگاه میکنیم.
آمارها در خدمت دولتمردان است! همانگونه که تاریخ هم به نوک خامه آنان نوشته میشود. اما واقعیت، در زیر همین پل شکل میگیرد. خط فقر همین جاست دنبالش نگرد ...


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 1342
بازدید هفته : 1428
بازدید ماه : 1517
بازدید کل : 29125
تعداد مطالب : 136
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1



Alternative content